درسرزمی رؤیای من روزی عشق ونفرت به هم رسیدند،عشق به نفرت گفت:می خواهم بهتر بشناسمت،ازبهترین چیزهایت بگو نفرت ازبی وفایی گفت.وبعدنفرت به عشق گفت:می خواهم بهتر بشناسمت ازبدترین چیزهایت بگو، وعشق تنهاازجدایی گفت.وآن روز بودکه نفرت سرزمین من عاشق شد.
نظرات شما عزیزان:
|